♥♥خودمو خودت برای همیشه♥♥
i ♥ you♥♥خودمو خودت برای همیشه♥♥
i ♥ youبه رویت نیاوردم
میدونی
دردناک ترین جای قصه اونجاست که برات ارزوی خوشبختی میکنه.............
وقتی گند زدی به زندگی طرف
وقتی گند زدی ب زندگی طرفو رفتی..
.حداقل وقت رفتن دهنتو ببند
نگو مواظب خودت باش قسمت نشد......!
تو همیشه میگفتی
دنبال کسی نیستم
دنبال کسی نیستم که وقتی میگم میرم بگه:
" نرو "
کسی رو میخوام که وقتی گفتم میرم بگه:
"صبر کن منم با هات بیام , تنها نرو"
وقتی بهت میگه
وقتی بهت میگه : جات خالیه ....
نگو دوستان به جای ما!شاید منتظر اینه که بگی :
جامو نگهدار ؛ زود میام ... !!
من
من ،
با کناری ات،
کنار نمی آیم !!!!
کنار می روم ……
دروغ
گردن هیچکس تاب این همه سنگینی را ندارد !!!
دروغ می گفت........
دیگری را دوست می داشت...
بارها از او پرسیدم دوستم داری می گفت:آری
آخر از پای شکیبایی افتادم گفتم راستش را بگو هرچند هم که سخت باشد تو را خواهم بخشید......
آیا پای یکی دیگر در میان است؟
کمی چرب زبانی کرد و در آخر گفت: آری
گفتم تو سال ها به من دروغ گفتی این بار من به تو دروغ می گویم:
تورا هیچ وقت نخواهم بخشید
:((
همه گفتن:عشقت داره بهت خیانت می کنه!
گفتم:می دونم!
گفتن:این یعنی دوستت ندارهاااا!
گفتم: می دونم!
گفتن:احمق یه روز میذاره میره تنها میشی !
… گفتم:می دونم!
گفتند:پس چرا ولش نمی کنی..؟!
گفتم:این تنها چیزیه که نمی دونم
برای خیانت ، هزار راه هست،
اما هیچ کدام به اندازه تظاهر به دوست داشتن کثیف نیست
وقتی دلت گرفته
وقـتـی دلـت گـرفـتـه
وقـتـی غـمـگـیـنـی
وقـتـی از زنـدگـی سـیـری
" حـواسـتـو خـیـلـی جـمـع کـن "
چــون طــعــمــه خــوبــی هــســتــی
به سلامتی ایرانسل
به سلامتی ایرانسل که بهمون یاد داد
قبول کردن بعضی از پیشنهاد ها فقط از اعتبارمون کم میکنه
ای کاش
مادر مرا ببخش
مادر " مرا ببخش درد بدنم بهانه بود !
کسی رهایم کرده بود...
که صدای بلند گریه ام؛
اشک هایت را در آورد...!!!
اخرش چرا اینطوری شد
ﯾﻪ ﺭﻭﺯﺍﯾﯽ
ﯾﻪ ﺷﺒﺎﯾﯽ
ﺑﻪ ﯾﻪ ﺍﺩﻣﺎﯼ ﺧﺎﺻﯽ ﺧﯿﻠﯽ ﺍﺣﺘﯿﺎﺝ ﺩﺍﺭﯼ
ﮔﻮﺷﯿﺘﻮ ﺑﺮ ﻣﯿﺪﺍﺭﯼ ﺷﻤﺎﺭﺷﻮ ﺑﮕﯿﺮﯼ
ﺍﻣﺎ ﻣﯿﺪﻭﻧﯽ ﺑﯽ ﻓﺎﯾﺪﺱ
ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﺩﻟﮕﯿﺮ ﻭ ﺩﻟﺘﻨﮕﯽ ﮐﻪ ﯾﻬﻮ ﺑﺨﻮﺩﺕ
ﻣﯿﺎﯼ
ﻣﯿﺒﯿﻨﯽ ﺧﯿﺮﻩ ﺷﺪﯼ ﺑﻪ ﯾﻪ ﺻﻔﺤﻪ ﯼ
ﺧﺎﻟﯽ ﺑﯿﺠﻮﺍﺏ
ﺍﺷﮑﺎﺕ ﺳﺮﺍﺯﯾﺮ ﺷﺪﻥ
ﺑﻌﺪ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﺕ ﻓﻘﻂ ﯾﻪ ﺟﻤﻠﻪ ﻣﯿﮕﯽ
ﺍﻭﻥ ﻫﻤﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ
ﺍﺧﺮﺵ ﭼﺮﺍ ﺍﯾﻨﻄﻮﺭﯼ ﺷﺪ ...?
این اس رسم روزگار
زمستان بود هوا بسیار سردکلاغ دیگر غذایی نداشت که به جوجه هایش دهد
او شروع به کندن تکه های بدن خود کرد و
آنها را به جوجه هایش داد تا از گرسنگی نمیرند
زمستان تمام شد وکلاغ از شدت درد مرد
در این هنگام جوجه هایش گفتند
خوب شد مرد خسته شدیم از خوردن غذای تکراری.
این است رسم روزگار ...
هرگز
هرگز از بی کسی خویش مرنج
هرگز از دوری این راه مگو
و ازاین فاصله ها که میان من و توست
و هر آنگه که دلت تنگ من است
بهترین شعر مرا قاب کن و پیش نگاهت بگذار
و بدان که دل من با دل توست....
و همین نزدیکی ست
تو را نمی دانم
اولین نگاه من به تو
نه از سر مهر بود
و نه در زیر نور مهتاب!
ولی روزگار بارها و بارها
نگاه ما را در هم آمیخت
تا به تو بیندیشم
و این بار...
از سر اندیشه و عشق تو را نگریستم!
هر چند که همگان
این نگاه را خالی از فکر پنداشتند
و من هنوز نمیدانم
که ابتدا اندیشیدم و سپس عاشق شدم
یا در پی عشق به فکر فرو رفتم!