وقتی فریاد میزنی

وقتی فریاد میزنی 
همه صدایت را میشوند 
هنگامی که به آرامی سخن میگوئی 
فقط اطرافیانت متوجه میشوند
اما هنگامی که سکوت میکنی 
تنها کسی حرفت را میشوند 
که عاشقت باشــــــــــــــد.....!

بعضی عشقا

بعضی عشقا مثل حضرت نوح می مونن 
( بعضیا از ترس طوفان میان پیشت)
بعضی عشقا مثل حضرت آدمه 
( خوبیش اینه که اولین عشقته )
بعضی عشقا مثل حضرت ابراهیمه 
( باید همه چیزتو قربونی کنی )
بعضی عشق ها هم مثل حضرت مسیحه 
( آخرش به صلیب کشیده میشی) 
بعضی عشق ها هم مثل حضرت موسی هستن 
( تا یه کمی دور میشی یه گوساله میاد جاتو می گیره )

تمام من شدی

ببین تمام من شدی اوج صدای من شدی
بت منی شکستمت وقتی خدای من شدی
ببین به یک نگاه تو تمام من خراب شد
چه کردی با سراب من که قطره قطره آب شد
به ماه بوسه می زنم به کوه تکیه می کنم
به من نگاه کن ببین به عشق تو چه می کنم
منو به دست من بکش به نام من گناه کن
اگر من اشتباهتم همیشه اشتباه کن
نگو به من گناه تو به پای من حساب نیست
که از تو آرزوی من به جز همین عذاب نیست
هنوز می پرستمت هنوز ماه من تویی
هنوز مومنم ببین تنها گناه من تویی

یه سلامتی.........♥

به سلامتی تلخی روزگار که خیلی چیزا رو می شه خواست اما نمیشه داشت...

گریم میگره

گریه م میگیره

وقتی که میبینم کسی که تمام دنیای من بود...

الان منت دیگری رو میکشه...

یادت باشه

یادت باشه یه روزایی هست که...
پشتت زیاد حرف میزنن ,
یا می خوان جای تو باشن و نمیتونن ,
یا دوست دارن باهات باشن و در حدت نیستن...

میدونی غربت چیه؟

میدونی غربت چیه؟
هر وقت از نگاه و صدای اونی که آرومت میکنه دور شدی توو غربتی...

میدونی عشق بازی چطوریه ؟

میدونی عشق بازی چطوریه ؟
یعنی وقتی که بارون میباره با عشقت داری قدم میزنی
وقتی هوا برفیه تو توی آغــوش اونی 
وقتی منتظرش هستی اون به تو اس ام اس میزنه 
وقتی دلت براش تنگ میشه اون بهت زنگ میزنه
وقتی ازش دلخوری و باهاش قهری اون پا پیش میذاره
وقتی تو چشماش نگاه میکنی اون بهت میگه دوستت دارم
وقتی هواشو کردی و نمیتونی بری دیدنش و اون بهت میگه من میام پیشت
دوست داشتن و عشق بازی به همین سادگیست.....!

حواستون باشه

حواستون باشه
وقتی یکی دوستتون داره 
فکر نکنید وظیفشه و این روال همیشگیه
به این فکر کنید که یهو خسته بشه 
و دیگه حوصله یک طرفه بودنه عشق رو نداشته باشه
آدما یه جایی که خسته میشن 
یهو بی صدا میرن 
بعد شما میمونید یک عالمه غرورِ کاذب 
و حسرت فرصتهایی که میتونست در کنارش به شادی و خاطره ساخته بشه
تا با جنگ و دعوا و بهانه های الکی و مغرور شدن به اینکه 
هر کاری بکنم طرف رفتنی نیست بگذره
یادتون باشه هر کسی میتونه بهتون بگه دوستت دارم 
اما اونی که واقعی و از ته قلب بگه و بارها بهتون ثابت کرده باشه که دوستتون داره خیلی کمیابه 
به همین راحتی آدمهایی که واقعا دوستتون دارن رو از دست ندید
چون حسرتی که در آینده خواهید خورد خیلی سخته.....!

سلامتی

سلامتی کسی که
به نبودنش عادت کردی
ولی دلت بودنش رو میخواد.....!

به سلامتی همه پدر مادرها ♥

مادر

مثل مدادیست که هر روز تراشیده شدن و کوچک شدنش را حس می کنی تا وقتی که تموم بشه

و پدر

مثل خودکاریست که هر چقدر هم که باهاش بنویسی تغییری در ظاهرش احساس نمی کنی 

فقط یه روز باخبر میشی که دیگه نمی نویسه

به سلامتی همه پدر مادرها ♥

و خدا رحمت کنه پدر مادرهایی که در بینمون نیستن.....!

دیگر سکوت هایم سرد شد 
نه به سردی هـــوا
نه به سردی دستانت
به سردی لحنت
سکوتم سرد شد
سرد..سرد ...سرد
تو با لحن سردت
دلم را آتش زدی
و من هم با نگاه سرد و بی تفاوتم
دنیا را خاکستر خواهم کرد
تقصیر من نیست
تو به من اینگونه آموختی.....!

سلامتی

سلامتی دل که وقتی می شکنه صداش در نمیاد 

سلامتی اونایی که موندن زیر آواری که 

یه روزی فکر میکردن محکمترین تکیه گاهشون میشه

سلامتی خودمون که تنهاییم اما تنی به هرکسی ندادیم.....!

♥ خدا را دوست داشته باشین ♥


خدا را دوست داشته باشین ♥
حداقلش اینه که یکی رو دوست دارید 
که بهتون خیانت نمیکنه و روزی بهش می رسید.....!

واسه لاشی بازی و هرزگی نیازی به آزادی نیست......!

تو روم وایساده میگه دیگه نمیخوامت .
دیگه من نمیتونم باهات باشم .این رابطه از اولش اشتباه بوده .
میگم چرا؟
میگه من آزادی ندارم محدودم کردی؟
میگم جایی نذاشتم بری؟
جلوت رو گرفتم کاری نکنی؟
میگه نه؟
میگم پس مشکلت چیه؟
میگه آخه تو نمیذاری با هرکی دلم بخواد بگردم هی میپرسی کجام؟
یه لبخند بهش زدم تو دلم گفتم 
واسه لاشی بازی و هرزگی نیازی به آزادی نیست......!

عشق اول

واسه اولین بار یکی میاد تو زندگیت

میگه دوستت داره 

تو هم خوشت میاد چون تورو دوست داره

کم کم به هم عادت میکنید 

وابسته میشید یه جواریی که فک میکنید 

بدون هم بودن واستون محال شده

این رابطه میشه عشق اول

وقتی میره تو میمونی و هزار تا خاطره با کلی تنهایی و سوال بی جواب خلاصه قشنگترین روزای زندگیت میشه غم و غصه

میشه فکر کردن و به گذشتــــه و یه عالمه چراهای بی جواب

همه ی این روزای سخت کم کم تو ذهنت کمرنگ میشه

سعی میکنی همه چیو فراموش کنی

به روزای خوب میرسی

حتی شاید یکی بیاد تو زندگیت که خیلی بیشتر از اون دوسش داشته باشی 

اونقدر که همه ی خاطرات اون از ذهنت پاک بشه فقط یه اسم ازش باقی بمونه و چندتا خاطره ی نصف نیمه

حالا دیگه خیلی وقته بهش فکر نمیکنی

ولی مطمئن باش اگه یه روزی یه جایی دوباره ببینیش

همه ی اون خاطره ها

همه ی اون روزا

همه ی اون حرفا

دونه به دونه دوباره یادت میاد 

آره عزیزم

عشق اول همچین دردی داره.....!

شاید فراموش بشه ولی هیـــچ وقت خوب نمیشه..

فرق عشق و ازدواج

شاگرد از استادش پرسید: عشق چیست؟
استاد در جواب گفت:به گندم زار برو و پر خوشه ترین شاخه را بیاور
اما هنگام عبور از گندم زار به یاد داشته باش که نمی توانی به عقب برگردی تا خوشه ای بچینی.
شاگرد به گندم زار رفت و پس از مدتی طولانی برگشت.
استاد پرسید: چه اوردی؟
و شاگرد با حسرت جواب داد: هیچ
هر چه جلوتر میرفتم خوشه های پر پشت تری می دیدم و به امید پیدا کردن
پر پشت ترین تا انتهای گندم زار رفتم.
استاد گفت: عشق یعنی همین!
شاگرد پرسید: پس ازدواج چیست؟
استاد گفت: به جنگل برو و بلند ترین درخت را بیاور.
اما به خاطر داشته باش که باز هم نمی تونی به عقب برگردی!!
شاگرد رفت و پس از مدت کوتاهی با درختی برگشت.
استاد از او ماجرا را پرسید و شاگرد در جواب گفت: 
به جنگل رفتم و اولین درخت بلندی را که دیدم انتخاب کردم.
به سبب انکه ترسیدم اگر جلو بروم باز هم دست خالی برگردم 
استاد گفت: ازدواج یعنی همین.....

سلامتی .....

سلامتی اون که هر بار پیکمونو بردیم بالا شیرینترین آرزوها رو براش خواستیم ولی اون تلخ ترین لحظه هارو برامون رقم زد
سلامتی دل پری که خالی نمیشه
به سلامتی اونایی که همیشه میخندن اما یه عمر بغض داشتن و هیچکس نفهمید
سلامتی اونایی که الان از تنهاییشونه که تو فیس بوک هستن.....!

خیلی سخته

خیلی سخته 
وقتی جدا شدی از اونی که صادقانه دوستش داشتی 
بشنوی اون موقع که تو از عشقش خواب نداشتی و فکر درست کردن خودت و رسوندنت به ایده آلش بودی 
اون با دوست مشترکت قرار میذاشته و هزاران حرف عاشقانه میزده 
ولی هر روز به یک بهونه ای با تو قهر میکرده که بتونه به اون برسه
افسوس میخورم برای همچین عشقی

شرط عشق

دختر جوانی چند روز قبل از عروسی آبله سختی گرفت و بستری شد. نامزد وی به عیادتش رفت و در میان صحبتهایش از درد چشم خود نالید. بیماری زن شدت گرفت و آبله تمام صورتش را پوشاند. مرد جوان عصازنان به عیادت نامزدش میرفت و از درد چشم مینالید. موعد عروسی فرا رسید. زن نگران صورت خود که آبله آنرا از شکل انداخته بود و شوهر هم که کور شده بود. مردم میگفتند چه خوب عروس نازیبا همان بهتر که شوهرش نابینا باشد. 20 سال بعد از ازدواج زن از دنیا رفت، مرد عصایش را کنار گذاشت و چشمانش را گشود. همه تعجب کردند. مرد گفت: "من کاری جز شرط عشق را به جا نیاوردم".

پسر عاشق

دختر با نا امیدی و عصبانیت به پسر که روبرویش ایستاده بود نگاه می کرد کاملا از او نا امید شده بود از کسی که انقدر دوستش داشت و فکر می کرد که او هم دوستش دارد ولی دقیقا موقعی که دختر به او نیاز داشت دختر را تنها گذاشت از بعد از پیوند کلیه در تمام مدتی که در بیمارستان بستری بود همه به عیادتش امده بودن غیر از پسر چشمهایش همیشه به دری بود که همه از ان وارد می شدند غیر از کسی که او منتظرش بود حتی بعد از مرخص شدن از بیمارستان به خودش گفته بود که شاید پسر دلیل قانع کننده ای داشته باشد ولی در برابر تمام پرسشهایش یا سکوت بود یا جوابهای بی سر و ته که خود پسر هم به احمقانه بودنش انها اعتراف داشت تحمل دختر تمام شده بود به پسر گفت که دیگر نمی خواهد او را ببیند به او گفت که از زندگی اش خارج شود به نظر دختر پسر خاله اش که هر روز به عیادتش امده بود با دسته گلهای زیبا بیشتر از پسر لایق دوست داشتن بود دختر در حالت عصبی به پهلوی پسر ضربه ای زد زانوهای پسر لحظه ای سست شد و رنگش پرید چشمهایش مثل یخ بود ولی دختر متوجه نشد چون دیگر رفته بود و پسر را برای همیشه ترک کرده بود .
دختر با خود فکر می کرد که چه دنیای عجیبی است در این دنیا که ادمهایی مثل ان غریبه پیدا می شوند که کلیه اش را مجانی اهدا می کند بدون اینکه حتی یک تومان پول بگیرد و حتی قبول نکرده بود که دختر برای تشکر به پیشش در همین حال پسر از شدت ضعف روی زمین نشسته بود و خونهایی را که از پهلویش می امد پاک می کرد و پسر همچنان سر قولی که به خودش داده بود پا بر جا بود او نمی خواست دختر تمام عمر خود را مدیون او بماند ولی ای کاش دختر از نگاه پسر می فهمید که او عاشق واقعی است.

یک داستان عاشقانه و واقعی...!!!

یکی بود یکی نبود

یه پسر بود که زندگی ساده و معمولی داشت

اصلا نمیدونست عشق چیه عاشق به کی میگن

تا حالا هم هیچکس رو بیشتر از خودش دوست نداشته بود

و هرکی رو هم که میدید داره به خاطر عشقش گریه میکنه بهش میخندید

هرکی که میومد بهش میگفت من یکی رو دوست دارم بهش میگفت دوست داشتن و عاشقی

مال تو کتاب ها و فیلم هاست....

روز ها گذشت و گذشت تا اینکه یه شب سرد زمستونی

 

توی یه خیابون خلوت و تاریک

داشت واسه خودش راه میرفت که

یه دختری اومد و از کنارش رد شد 

برای خواندن ادامه داستان به ادامه مطلب مراجعه کنید 
ادامه مطلب ...