خدابااااااااااااااا



حالم خیلی بده بدتر از همیشه رسیدم به آخر خط راهی جزء رفتن برام باقی



نمونده اما چطوری



باید برم راه رفتنش



بلد نیستم بلد نیستم چطوری خودمو خلاص کنم که به آرامش ابدی برسم بارها



خودکشی کردم اما نتیجه نگرفتم



خدا چی میخوای از تو جونم چرا ولم نمی کنی به خودت قسم دیگه چیزی ازم



نمونده بخوای




بگیری فقط یه نفس



برام باقی گذاشتی اونم بگیر و راحتم کن خدا چرا صدامو نمی شنوی خدا مگه



اشکامو نمی بینی



خدایا بچه که 



بودم میگفتن خدا مهربونه ولی من مهربونی از تو ندیدم از وقتی بزرگ شدم فقط



عذاب کشیدم



خدا منو برای عذاب



دادن آفریدی چرا دست از سرم بر نمیداری به چه زبونی بگم ولم کن خدا ولم کن



دیگه بسه گناه



من چی بود



عذاب کشیدن را رو پیشونیم  نوشتی جواب بده خداااااااااا با توام من جواب میخوام



جوابمو بده



بگو چرااااااااااااااا

تا لحظه آخر


در آن هنگام ،که می گردد نفس در سینه ها خاموش، نمی خواهم کسی از مردن من با خبر گردد،



نمی خواهم پدر برهم نهد چشمان بازم را، نمی خواهم که مادر سختی جان کندنم بیند،




ولی ای دوست



اگر روزی رفیقی مهربان آمد، زتو  پرسید فلانی کو...؟؟ بگو در سنگر ناکامی و حسرت



بسی جان داد ولی تا لحظه آخر چنین می گفت :



امید من ا...بود

خدا ازت شاکیم


دلم خیلی گرفته. انگار این دنیا فقط برای من درد و تنهایی داره. چرا کسی فریاد تنهایی منو نمی شنوه؟ چرا کسی گوش نمی ده؟ انگار همه ازم خسته شدن. منم از همشون خسته شدم. هیشکی به من گوش نمی ده. همه فقط از کنارم ساده می گذرن و فریادمو نمی شنون.


آره خدا!


اومدم اینجا صدات کنم. اومدم ازت شکایت کنم. تو هم منو تنها گذاشتی. پس چرا صدای اشکامو نمی شنوی؟ چرا بغضمو نمی بینی؟ چرا تو هم مثل همه ساده ازم می گذری؟ چرا خدا؟ چرا؟ چرا؟ چرا؟


بسم نیست این همه سال؟ این همه سال تنهایی و عذاب و ترس بسم نیست. به خودت قسم دیگه نایی برای گریه ندارم. به خودت قسم که دیگه نایی برای التماست ندارم. دارم از پا می افتم. همه تنهام گذاشتن. کسی به من فکر نمی کنه. کسی نمی خواد تنهاییمامو تموم کنه.


خدا ازت شاکیم!


مگه منم بنده ی تو نیستم؟ مگه تو منو نیافریدی؟ پس چرا تنهام گذاشتی؟ چرا تو هم منو تو این جهنم ول کردی؟ کسی نیست که به درد دل من بیچاره گوش کنه. کسی نیست که بپرسه مشکلت کجاست. خسته ام از این همه ادعای رفاقت. خسته ام از این همه دروغ. خسته ام . خسته ام از این که بازم تنها بمونم.




خدا دلم ازت پره!


تو با این همه بزرگیت منو فراموش کردی. حالا چه توقعی از این آدما داشته باشم. تو هم منو نمی خوای. پس جای من توی این دنیای تو کجاست؟ جای من تو قسمت بدبختیاست؟ تو قسمت تنهاییا؟ خدا چرا لااقل کسی رو به من ندادی که حرفامو بشنوه؟ چرا کسی رو بهم ندادی که آرومم کنه؟ چرا کسی نیست؟ چرا این آدما رو اینجوری آفریدی؟ چرا؟ چرا اینا فقط دنبال روزای خوشن؟ چرا وقتی تنهامو بهشون احتیاج دارم نیستن.


خدااز دستت ناراحتم!


تویی که اونو ازم گرفتی. تویی که تمام زندگیمو نابود کردی. تویی که حتی نگاه هم بهم نکردی. تویی که منو نمی خوای. تویی که منو به این جهنم فرستادی.


ازت کلی شاکیم. کلی ازت گله دارم. تو شادی به من ندادی. تو منو تنها گذاشتی.


دیگه دارم دیوونه می شم. تحمل ندارم. منم یه آدمم...اما


تو که صدامو نمی شنوی...


قلبم چرا گرفته ...

امشب سکوت خانه رنگ عزا گرفته

با هق هق ستاره بغض هوا گرفته
.


از گریه های باران فهمیده ام من امشب

از دست آدمیزاد قلب خدا گرفته
.


از من نپرس هرگز با این همه خوشی ها

شعرم چرا سیاه است قلبم چرا گرفته
.


ما انتهای یک درد ما انتهای دوری

از بی تفاوتی ها معنای ما گرفته  ...

دلی گرفته

خدایا ...کجایی؟!...یا تو ازم دلگیری و دوری میکنی یا من ترکت کردم و بیخیالت شدم ....هر چی که هست بیخیال ...



.معذرت ...العفو ... .بشتاب به من..پناهم بده  یا  ......!


 


این روزها حس میکنم کمرم  زیر بار این همه مشکل و بلا و نکبت داره خم میشه ...داره  که نه! خم شده ... به ظرفیتم       



 نگاه نکردی.....   نمیتونم قد راست کنم زیر بار این همه مشکل ..خدایا من آدم این همه امتحانت نیستم ....


 


دلم گرفته !!!کجایی خدا شونت میخوام .....له شدم ....له شدم زیر بار این همه بلا که حتی اجازه دم زدن هم ندارم ...!



شونت  بده ...آرومم کن تا بتونم ادامه بدم ...نذار ببرم ...



خدایا جوابگوی این روزایی که داره میره و من دارم پرپر میشم و  کی میده ..روزایی که حسرت یک خنده مونده رو دلم ..



.روزایی که دلم آشیونه میخواد ....دلم ...نفس تازه میخواد



دلم هوا میخواد ..هوای اطرافم سنگین ..نفس که میکشم کم میارم ...دلم گرما میخواد ...!



سخته خدا باور کن سخته ..جواب روزایی که هر کس و ناکسی بهم زخم زبون زد ..سرمون پیش هر از خدا بیخبری خم کردم ....!



اصل نوشت: از اینکه ما را  این همه محتاج خلق کردی خدایا ازت دلگیرم ..!چرا؟!!



دلم تنگ خدا ..کجایی؟!!کم پیدایی  ....بغض من بی جون کرده ....


اشتبـــاه مــن ایـن بــود ....

هــر جــا رنــجیدم ، لبــخند زدمـ ....



فــکر کــردند درد نــدارد ، سنــگین تر زدنــد ضــربه هارا 

لطفا متن زیر را به دقت بخونین.حس میکنم که شده حال و روز ما.

یه روز موشی تله موشی در خانه دید


به مرغ و گاو و گوسفند خبر داد.


همه گفتند تله ی موش مشکل توست و به ما ربطی ندارد.


ماری در تله افتاد و زن خانه را گزید.


از مرغ برایش سوپ درست کردند.


گوسفند را برای عیادت کنندگان سر بریدند


و گاو را برای مجلس ختم کشتند و در تمام این مدت:


 


موش از سوراخ خانه می نگریست ...


عجب دنیایی شده...

آدما خیلی نسبت به هم بی تفاوت شدند

دیگه هیچ ارزشی واسه هم قائل نیستند...

نمیدونم چرا؟

گلایه ندارم ولی قلبا دلگیرم

خیلیا میگن چرا انقدر ساکتی

چرا یه غمی توی چشاته

چرا به کسی نزدیک نمیشی...

حرفی واسه گفتن ندارم وقتی که میدونم

همه به فکر خودشونند

جالبه که خیلیا

هم فکر میکنند به نفع دیگری دارند

از خودشون میگذرند...

وقتی که میدونم کسی درک نمیکنه

چیزی نمیشه گفت...

خیلی بی حوصله شدم

یکمی دلم گرفته...


عطر....

هیچی…

مثل یک عطر اشنا

عمق فاجعه رو

نمی کوبه تو مغزت…!!!

هستی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


گاهی نیاز داری به یه آغوش بی منت

که تو رو فقط و فقط واسه خودت بخواد

که وقتی تو اوج تنهایی هستی

با چشماش بهت بگه :

هستم تا ته تهش! هستی؟؟؟

خیالت تخت........

مدام گفتی خیالت تخت من وفادارم
و من چه ساده لوحانه خیالم را تختی کردم
برای عشق بازی تو با دیگری…

میوه ممنوعه.....


خدایا میوه ی ممنوعه ی این زمین خاکی
 
روی کدام درخت در انتظار دندان های حریص من است؟
 
هوس کرده ام از زمین اخراجم کنی!

خوش به حال.......

خوش به حال باد
گونه هایت را لمس می کند
و هیچ کس از او نمی پرسد که با تو چه نسبتی دارد!
کاش مرا باد می آفریدند
تو را برگ درختی خلق می کردند؛
عشق بازی برگ و باد را دیده ای؟!
در هم می پیچند و عاشق تر می شوند…

خوش به حال.......

خوش به حال باد
گونه هایت را لمس می کند
و هیچ کس از او نمی پرسد که با تو چه نسبتی دارد!
کاش مرا باد می آفریدند
تو را برگ درختی خلق می کردند؛
عشق بازی برگ و باد را دیده ای؟!
در هم می پیچند و عاشق تر می شوند…

خوش به حال.......

خوش به حال باد
گونه هایت را لمس می کند
و هیچ کس از او نمی پرسد که با تو چه نسبتی دارد!
کاش مرا باد می آفریدند
تو را برگ درختی خلق می کردند؛
عشق بازی برگ و باد را دیده ای؟!
در هم می پیچند و عاشق تر می شوند…

منو تو...........


به تو می اندیشم
به تو و تندی طوفان نگاهت بر من
به خود و عشق عمیقت در تن
به تو و خاطره ها…
که چرا هیچ زمانی من و تو ما نشدیم…!!

اشک....


بی حس شده ام از درد !

از بغــض !

فقط گاهـی

خـط ِ اشکی …میسـوزانـد صـورتـم را

زخم هایم.....


شـبــهـــا زیــــر دوش آب ســــــــرد

رهــــا میکـــنـم بـغـــــض زخـــمـهــایــم را

در حالی که هــــمــــه میگویند :

خــوش به حـــالــَــش …

چه زود فــــــرامــــــوش کـــرد.

اسمان......


سر به هوا نیستم

امــــــــــــا

همیشه چشم به آسمان دارم

حال عجیبی ست

دیدن همان آسمان که

“شاید “تــــــــــــو

دقایقی پیش

به آن نگاه کرده ای…!!!!

احساس من....

آنقــدر مــــرا سرد کـــرد ؛
از خــــودش .. از عشـــق
کــه حـــالا بــه جـــای دلبستن ،  یــــخ بستــه ام!
آهــــای !!! روی احســاســم پــا نگذاریــد
لیـــز می خوریــد…

وابسته....


می آیی…
 
در “وا” میشود…
 
میروی…
در “بسته” میشود…
 
میبینی!!!
 
حتی در هم “وابسته” میشود.

هیــــــــــــس....


هیــــــــــــــــــــــــــس!
ساکت!
یه کف مرتب به افتخارش …!
چه با احساس منو گذاشت و رفت …