-
میدونی غربت چیه؟
جمعه 29 دیماه سال 1391 02:57
میدونی غربت چیه؟ هر وقت از نگاه و صدای اونی که آرومت میکنه دور شدی توو غربتی...
-
میدونی عشق بازی چطوریه ؟
جمعه 29 دیماه سال 1391 02:56
میدونی عشق بازی چطوریه ؟ یعنی وقتی که بارون میباره با عشقت داری قدم میزنی وقتی هوا برفیه تو توی آغــوش اونی وقتی منتظرش هستی اون به تو اس ام اس میزنه وقتی دلت براش تنگ میشه اون بهت زنگ میزنه وقتی ازش دلخوری و باهاش قهری اون پا پیش میذاره وقتی تو چشماش نگاه میکنی اون بهت میگه دوستت دارم وقتی هواشو کردی و نمیتونی بری...
-
حواستون باشه
جمعه 29 دیماه سال 1391 02:54
حواستون باشه وقتی یکی دوستتون داره فکر نکنید وظیفشه و این روال همیشگیه به این فکر کنید که یهو خسته بشه و دیگه حوصله یک طرفه بودنه عشق رو نداشته باشه آدما یه جایی که خسته میشن یهو بی صدا میرن بعد شما میمونید یک عالمه غرورِ کاذب و حسرت فرصتهایی که میتونست در کنارش به شادی و خاطره ساخته بشه تا با جنگ و دعوا و بهانه های...
-
سلامتی
جمعه 29 دیماه سال 1391 02:53
سلامتی کسی که به نبودنش عادت کردی ولی دلت بودنش رو میخواد.....!
-
به سلامتی همه پدر مادرها ♥
جمعه 29 دیماه سال 1391 02:52
مادر مثل مدادیست که هر روز تراشیده شدن و کوچک شدنش را حس می کنی تا وقتی که تموم بشه و پدر مثل خودکاریست که هر چقدر هم که باهاش بنویسی تغییری در ظاهرش احساس نمی کنی فقط یه روز باخبر میشی که دیگه نمی نویسه به سلامتی همه پدر مادرها ♥ و خدا رحمت کنه پدر مادرهایی که در بینمون نیستن.....!
-
☻
جمعه 29 دیماه سال 1391 02:49
دیگر سکوت هایم سرد شد نه به سردی هـــوا نه به سردی دستانت به سردی لحنت سکوتم سرد شد سرد..سرد ...سرد تو با لحن سردت دلم را آتش زدی و من هم با نگاه سرد و بی تفاوتم دنیا را خاکستر خواهم کرد تقصیر من نیست تو به من اینگونه آموختی.....!
-
سلامتی
جمعه 29 دیماه سال 1391 02:43
سلامتی دل که وقتی می شکنه صداش در نمیاد سلامتی اونایی که موندن زیر آواری که یه روزی فکر میکردن محکمترین تکیه گاهشون میشه سلامتی خودمون که تنهاییم اما تنی به هرکسی ندادیم.....!
-
♥ خدا را دوست داشته باشین ♥
جمعه 29 دیماه سال 1391 02:41
خدا را دوست داشته باشین ♥ حداقلش اینه که یکی رو دوست دارید که بهتون خیانت نمیکنه و روزی بهش می رسید.....!
-
واسه لاشی بازی و هرزگی نیازی به آزادی نیست......!
جمعه 29 دیماه سال 1391 02:38
تو روم وایساده میگه دیگه نمیخوامت . دیگه من نمیتونم باهات باشم .این رابطه از اولش اشتباه بوده . میگم چرا؟ میگه من آزادی ندارم محدودم کردی؟ میگم جایی نذاشتم بری؟ جلوت رو گرفتم کاری نکنی؟ میگه نه؟ میگم پس مشکلت چیه؟ میگه آخه تو نمیذاری با هرکی دلم بخواد بگردم هی میپرسی کجام؟ یه لبخند بهش زدم تو دلم گفتم واسه لاشی بازی و...
-
عشق اول
جمعه 29 دیماه سال 1391 02:35
واسه اولین بار یکی میاد تو زندگیت میگه دوستت داره تو هم خوشت میاد چون تورو دوست داره کم کم به هم عادت میکنید وابسته میشید یه جواریی که فک میکنید بدون هم بودن واستون محال شده این رابطه میشه عشق اول وقتی میره تو میمونی و هزار تا خاطره با کلی تنهایی و سوال بی جواب خلاصه قشنگترین روزای زندگیت میشه غم و غصه میشه فکر کردن و...
-
فرق عشق و ازدواج
جمعه 29 دیماه سال 1391 02:32
شاگرد از استادش پرسید: عشق چیست؟ استاد در جواب گفت:به گندم زار برو و پر خوشه ترین شاخه را بیاور اما هنگام عبور از گندم زار به یاد داشته باش که نمی توانی به عقب برگردی تا خوشه ای بچینی. شاگرد به گندم زار رفت و پس از مدتی طولانی برگشت. استاد پرسید: چه اوردی؟ و شاگرد با حسرت جواب داد: هیچ هر چه جلوتر میرفتم خوشه های پر...
-
سلامتی .....
جمعه 29 دیماه سال 1391 02:29
سلامتی اون که هر بار پیکمونو بردیم بالا شیرینترین آرزوها رو براش خواستیم ولی اون تلخ ترین لحظه هارو برامون رقم زد سلامتی دل پری که خالی نمیشه به سلامتی اونایی که همیشه میخندن اما یه عمر بغض داشتن و هیچکس نفهمید سلامتی اونایی که الان از تنهاییشونه که تو فیس بوک هستن.....!
-
خیلی سخته
جمعه 29 دیماه سال 1391 02:24
خیلی سخته وقتی جدا شدی از اونی که صادقانه دوستش داشتی بشنوی اون موقع که تو از عشقش خواب نداشتی و فکر درست کردن خودت و رسوندنت به ایده آلش بودی اون با دوست مشترکت قرار میذاشته و هزاران حرف عاشقانه میزده ولی هر روز به یک بهونه ای با تو قهر میکرده که بتونه به اون برسه افسوس میخورم برای همچین عشقی
-
شرط عشق
شنبه 23 دیماه سال 1391 16:58
دختر جوانی چند روز قبل از عروسی آبله سختی گرفت و بستری شد. نامزد وی به عیادتش رفت و در میان صحبتهایش از درد چشم خود نالید. بیماری زن شدت گرفت و آبله تمام صورتش را پوشاند. مرد جوان عصازنان به عیادت نامزدش میرفت و از درد چشم مینالید. موعد عروسی فرا رسید. زن نگران صورت خود که آبله آنرا از شکل انداخته بود و شوهر هم که کور...
-
پسر عاشق
شنبه 23 دیماه سال 1391 16:56
دختر با نا امیدی و عصبانیت به پسر که روبرویش ایستاده بود نگاه می کرد کاملا از او نا امید شده بود از کسی که انقدر دوستش داشت و فکر می کرد که او هم دوستش دارد ولی دقیقا موقعی که دختر به او نیاز داشت دختر را تنها گذاشت از بعد از پیوند کلیه در تمام مدتی که در بیمارستان بستری بود همه به عیادتش امده بودن غیر از پسر چشمهایش...
-
یک داستان عاشقانه و واقعی...!!!
شنبه 23 دیماه سال 1391 16:53
یکی بود یکی نبود یه پسر بود که زندگی ساده و معمولی داشت اصلا نمیدونست عشق چیه عاشق به کی میگن تا حالا هم هیچکس رو بیشتر از خودش دوست نداشته بود و هرکی رو هم که میدید داره به خاطر عشقش گریه میکنه بهش میخندید هرکی که میومد بهش میگفت من یکی رو دوست دارم بهش میگفت دوست داشتن و عاشقی مال تو کتاب ها و فیلم هاست.... روز ها...
-
داداشی
شنبه 23 دیماه سال 1391 16:43
وقتی سرکلاس درس نشسته بودم تمام حواسم متوجه دختری بود که کنار دستم نشسته بود و اون منو \"داداشی\" صدا می کرد.به موهای مواج و زیبای اون خیره شده بودم و آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه. اما اون توجهی به این مساله نمی کرد.آخر کلاس پیش من اومد و جزوه جلسه پیش رو خواست. من جزومو بهش دادم.بهم گفت\"...
-
عصای عشق
شنبه 23 دیماه سال 1391 16:41
یه روز عشق و دیوونگی و محبت و فضولی داشتن با هم قایم باشک بازی می کردن نوبت به دیوونگی که رسید همه را پیدا کرد اما هر چه گشت از عشق خبری نبود فضولی متوجه شد که عشق پشت یه بوته گل سرخ قایم شده دیوونگی رو خبر کرد و دیوونگی یه خار بزرگ برداشت و در بوته ی گل سرخ فرو کرد صدای فریاد عشق بلند شد وقتی به سراغش رفتند دیدند...
-
دوستم داری ؟
شنبه 23 دیماه سال 1391 16:39
دختر پسری با سرعت 120کیلومتر سواربر موتور سیکلت دختر:آروم تر من می ترسم پسر نه داره خوش میگذره دختر:اصلا هم خوش نمی گذره تو رو خدا خواهشمیکنم خیلی وحشتناکه پسر:پس بگو دوستم داری دختر:باشه باشه دوست دارم حالا خواهش میکنم آروم تر پسر:حالا بغلم کن(دختر بغلش کرد) پسر می تونی کلاه ایمنی منو بذاری سرت؟داره اذیتم می کنه....
-
خواستم ولی نتوانستم
شنبه 23 دیماه سال 1391 01:30
اگر روزی مردم تابوتم را سیاه کنید تا همه بدانند سیاه بخت بودم. بر روی سینه ام تکه یخی بگذارید تا به جای معشوقم گریه کند. چشمانم را باز بگذارید تا همه بدانند چشم انتظار معشوقم بودم. و آخرین خواسته ی من از شما اینکه دستانم را ببندید تا همه بدانند خواستم ولی نتوانستم
-
ازم پرسید
شنبه 23 دیماه سال 1391 01:28
ازم پرسید به خاطر کی زنده هستی؟ با این که دوست داشتم با تمام وجودم داد بزنم به خاطر تو، بهش گفتم به خاطر هیچکس. پرسید پس به خاطر چی زنده هستی؟ با این که دلم داد می زد به خاطر دل تو، با یه بغض غمگین بهش گفتم به خاطر هیچی. ازش پرسیدم تو به خاطر چی زنده هستی؟ در حالی که اشک تو چشمش جمع شده بود گفت به خاطر کسی که به خاطر...
-
ای کاش.....
شنبه 23 دیماه سال 1391 01:27
در این دنیا سراب محکوم است به پوچی... پرستو محکوم به کوچ کردن... شمع محکوم به اشک ریختن... خارها محکوم به تنهایی... روز محکوم به غروب کردن... شب محکوم به رسیدن... قلب با همه ی پاکی و صداقتش محکوم به دوست داشتن و چه محکومیتی شیرین تر و دلپذیرتر از این است؟ اما ای کاش همه ی این محکومیتها زیبا را می پذیرفتند. ای کاش...
-
عشق مثل اب میمونه
شنبه 23 دیماه سال 1391 01:26
عشق مثل آب میمونه که میتونی اونو تو دستت قایمش کنی. آخرش یه روز دستاتو باز می کنی میبینی نیست قطره قطره چکیده بی اینکه تو بفهمی اما دستت پر از خاطرست...
-
چون دوست دارم
شنبه 23 دیماه سال 1391 01:24
بهش گفتم چون دوستم داری بهم نیاز داری یا چون بهم نیاز داری دوستم داری؟ بعد از سکوتش خندید و گفت جمله ی قشنگیه! ولی... چرا هیچوقت به جمله ی قشنگم پاسخ نداد؟ اما... اگه اون یه روزی این سوال رو ازم می پرسید بهش می گفتم: چون دوست دارم بی نیازترین آدم شهره زمینم...
-
دوست دارم
شنبه 23 دیماه سال 1391 01:22
دوست دارم نه به اندازه ی بارون چون یه روز بند میاد... دوست دارم نه به اندازه ی برف چون یه روز آب میشه... دوست دارم نه به اندازه ی گل چون یه روز پژمرده میشه... دوست دارم به اندازه ی دنیا چون هیچوقت تموم نمیشه
-
فقط نگاهم میکرد
شنبه 23 دیماه سال 1391 01:22
نگاهم کرد و پنداشتم دوستم دارد. نگاهم کرد، در نگاهش هزاران شوق عشق را خواندم. نگاهم کرد، دل به او بستم. نگاهم کرد، اما بعد ها فهمیدم که فقط نگاهم می کرد!
-
موقعی که ......
شنبه 23 دیماه سال 1391 01:21
موقعی که می خواستمت می ترسیدم نگات کنم، موقعی که نگات کردم ترسیدم باهات حرف بزنم، موفعی که باهات حرف زدم ترسیدم نازت کنم، موقعی که نازت کردم ترسیدم عاشقت بشم، حالا که عاشقت شدم می ترسم از دستت بدم
-
کاش امتحانش نمیکردم
شنبه 23 دیماه سال 1391 01:20
به من می گفت: انقدر دوستت دارم که اگر بگویی بمیر، میمیرم... باورم نمی شد... فقط یک امتحان ساده به او گفتم بمیر... سال هاست در تنهایی پژمرده ام... کاش امتحانش نمی کردم...
-
کاش میشد
شنبه 23 دیماه سال 1391 01:19
کاش می شد سرزمین عشق را در میان گام ها تقسیم کرد. کاش می شد با نگاه شاپرک عشق را بر آسمان تفهیم کرد. کاش می شد با دو چشم عاطفه قلب سرد آسمان را ناز کرد. کاش می شد با پری از برگ یاس تا طلوع سرخ گل پرواز کرد...
-
اون لحظه که گفتی
شنبه 23 دیماه سال 1391 01:17
اون لحظه که گفتی یکی بهتر از تورو پیدا کردم، یاد اون روزایی افتادم که به صدتا بهتر از تو گفتم من بهترینو دارم...